89/9/6
4:53 عصر
بدست مستند ساز شیعه ایرانی در دسته
من بسیجی ام ، فرزند خلف روح اله
پدرم مرا بسیجی نامید و من از خدا گمنامی خواستم و بر نوشته های خود گفتم اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم.
من بسیجی ام ، یار دیرین ولایت ، در کوچه های بی کسی درغربت دنیا، من شیر بیشه دنیا ام ،نعره می کشم بر سر دشمنان خدا.
من بسیجی ام ، ذوالفقار ولایت، به تیزی نور ، به صافی دریا، به طراوت بهار ، بی غلاف و خاموش.
من بسیجی ام ، دل به راه خدا داده ام و از او وصال می خواهم با رویی خونین ، با سری پر سودا ، با سینه ای مجروح و با قامتی استوار ، من بسیجی ام .
من بسیجی ام ، پاسدار این مردم ، این امت اسلام ، در کل جهان، من سربازم سربازی بی باک اما گمنام ، من داعیه دارحکومت جهانی اسلام هستم .
من بسیجی ام مرغ عاشقی که پریدن نمی داند اما در کلاس آن هرسال می نشیند،اما روزی می آموزد پرزدن را، و آن روز سلام می کند خدا را.
من بسیجی ام ، نغمه خوان سرود تنهایی، در ظلمت بی کسی ، ازداغ دوستان ،از هجر شهیدان.
به خدا پناه می برم از عاقبت دوستان و از دنیا.
من گمنام ترین سرباز هستم در خاکریز، از میدان مین تا میدان انقلاب، در زیر تیرهای رسام در سه راهی شهادت.
من بسیجی ام کسی مرا نمی شناسد . اصلا نمی خواهم مرا بشناسند؛ من گمنام ام مثل مادرم مثل جده سادات.
مرا با پیشانی بند و لباس خاکی می شناسند، با رویی خاکی، با تنی زخمی در برابر تیر و ترکش های هجمی و غیر هجمی.
من بسیجی ام با تنی پر از ترکش، با دلی پر از خون و سینه ای پر درد، روزگاری ترکشها لمس می شد ولی امروز نامرئی اند مثل تهمت مثل گاز خردل
من بیسجی ام ، اما هوشیار در برابر ناملایمات دنیا، در بازی دنیا در بی کسی مردم حرفها را بر جان می خرم.
من بسیجی ام ، اهل صبر، چرا که رهبرم اینطور می خواهد ولی خدا نکند که ترمزم ببرد.
من بسیجی ام ، اهل انتظار ، اهل دعا، دعای فرج دعای وصل را می خوانم ، دعای وصل هجر را ، به انتظار مولایم بی قرارو بی تابم، اما منتظر.
من بسیجی ام ، سرمایه دار خزائن غیب، اگر باور ندارید از خدا بپرسید ، اگر با او دوست هستید.
من بسیجی ام ، فرزند روح الله ، یاور حزب الله ، کوچک اهل ولایت و تا آخر می مانم ، چرا که خستگی معنا ندارد.کی خسته است ، دشمن.
من بسیجی ام ملازم کاروان عشق ، در سفر تاریخ ، در هیاهوی دنیا، به انتظار عاشورا، به امید ظهر عاشورا ، سالیانی بس مهیا بوده ام با رویی خونین با ندای یا لیتنی کنا معکم.
من بسیجی ام ، زائر کوچه های بقیع ، بدنبال مادرم ، سرگشته بیابانم ، با خار هم درد،با خاک هم معنا و با آب هم اسرار ، او می داند من کیستم.
من بسیجی ام ، معجزه حضرت روح الله ، سرباز خستگی ناپذیر ولایت ، شعارم کربلایی است ؛ ایمان ،جهاد ، شهادت و ابتدا هجرت.
من بسیجی ام ، جامانده از قافله شهدا ، اما امیدوارم به کرم خدا و وفای دوستان.
من بسیجی ام ، لبیک گوی ندای الرحیل ، الرحیل من حاضرم ، سالیان درازی است که آماده ام ، بر سرو رویم غبار انتظار نشسته است. و بر تو سلام می دارم.
من بسیجی ام بی سر، مثل نخل های سوخته خوزستان به خروش اروند و به آرامی هویزه و زیرکی فکه .
من بسیجی ام ، عاشق شهادت ، به انتظار مولایم دعای عهد می خوان ، جمعه را می شناسم ، غروب جمعه را بهتر ، دلم می گیرد از بی قراری به بیابان پناه می برم و عقده سر می دهم اما هر روز عهد رافراموش نمی کنم.
من بسیجی ام عاشق زیارت عاشورا ، در افق خونین کربلا و کل ارض کرببلا .
من بسیجی ام، اهل صبر ، اهل درد و اهل رنج.
من عاشق طریق حیدر هستم و با غیرت شروع کردم و بر مظلومی خندیدم و در آخر با شهادت می روم چون مقتدایم خمینی است ، آزاد مرد تاریخ و سرنوشت مقلدان خمینی جز شهادت نیست.
رهبرم سید است ، نامش علی است ، شهرتش خامنه ایی ، فرزند روح الله و از سلاله رسول الله و از طیبه پاکان و از یادگاران قافله شهدا، او جانباز است. او سقاست، سقای ما بسیجی ها ، کلامش زلال تر از آب است با قامتی رعنا و استوار ،اما در دلش جز خون خبری نیست ، این را می دانم چون در دلش جای دارم دلش شکسته است ، سینه اش پر درد است و رنج دوران بر قامتش سنگینی روا داشته است او جان من است و من بسیجی ام .
خاک زیر پای ولایتم ، این را همه می دانند و تو نیز بپرس ! که بهایم با ولایت است و بی او هیچم.
من بسیجی ام ، رزمنده در کوی برزن در قافله عاشورا؛ من سربازی هستم در کل یوم عاشورا. سرم را برای روزی نگاه داشته ام ، سرم پر سوداست ، گردنم باریک است ، در مسلخ عشق ، در میان زمین و آسمان ، سرم جداست ، چون خدا می خواهد ، چرا که مر اتنها و سرجدا می خواهد.
من بسیجی ام و تازنده ام رزمنده ام در رکاب ولایت به فرماندهی خون خدا در سپاه عاشوراو در کربلای معلی.
من بیسجی ام، مثل کوه استوار ، مثل دریا بی انتها ، فرزند امام عاشق ثارالله ، امروز نیز هستم چرا که بسیجی میدان را خالی نمی کند.
من بسیجی ام ، فرزند روح الله ، سرباز ولایت، مرا نمی شناسند چون گمنامم و بگذار بهتر گمنام بمانم چرا که برای خداست اینطور بهتر است و دیگر هیچ.